2دانشجوى دکترى دینپژوهى، دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
چکیده
تکفیر، کسى را متهم به کفر نمودن و برخوردهایى همچون کشتار انجام دادن است. این رفتار در ادله شرعى مذموم بوده و در سیره پیامبر(ص) از آن اجتناب مىشده است. متأسفانه پس از رحلت پیامبر(ص)، تکفیر سایر مسلمانان بهدلیل اختلاف نظر در فروع اعتقادى یا فقهى، رواج یافت که خوارج با کافر دانستن هر مرتکب گناه کبیره و کشتار دیگران از طریق تکفیر، مصداق بارز آن است. در قرون بعدى ابنتیمیه اندیشه تکفیرگرایانه را دنبال و بر شرک آلود بودن بسیارى از عقاید و اعمال و لزوم برخورد عملى تأکید نمود. محمد بن عبدالوهاب اصلىترین تکفیرگراى دوره معاصر است که هر مسلمانى غیر از وهابیون را کافر خوانده و سابقه رفتارهاى خشنى نسبت به تکفیر شدگان در کارنامه خود دارد. امروزه نیز گروههاى افراطى از عقاید همین افراد پیروى نموده و مسلمانان را تکفیر مى
مقدمه
اندیشه تکفیرى سالها است بلاى جان مسلمانان جهان بهویژه منطقه خاورمیانه گردیده است که توحش گروه داعش آشکارا عمق این فاجعه را فریاد مىزند. اگرچه گروههاى تکفیرى نوین به خود زحمت بحثهاى اعتقادى و علمى را نمىدهند و فقط با زبان سلاح و خون آشنا هستند، اما براى درک پیشینه این تفکر مىتوان رگههایى از این نوع دیدگاهها را در تاریخ جستجو و تعقیب نمود.
معناشناسى تکفیر
تکفیر در اصل بهمعناى پوشیدن و پوشاندن است، ولى در عربى و فارسى به معانى گوناگونى به کار رفته است (فیومى، بىتا، ذیل «کفر»)، ازجمله پاک کردن گناهان (ابنابى الحدید، 1404ق، ج13، ص132)، پرداختن کفاره سوگند و مانند آن (حر عاملى، 1409ق، ج12، ص290) و نیز کافر خواندن و نسبت کفر به کسى دادن (معلوف، 1996م، ذیل «کفر»؛ عبدالمنعم، 1999م، ذیل «تکفیر»).
نظر فقها درباره تکفیر
با نگاهى به تاریخ اسلام درمى یابیم که از دیرباز آتش تکفیر دامن مسلمانان را فراگرفته است. نمونه بارز آن وضعیت شیعه در دوران معاصر است، بهگونهاىکه براى جریانات تکفیرى عنوان شیعه بودن به تنهایى مجوز تکفیر و در نهایت قتل افراد محسوب مىشود، در حالى که در قرآن و سنت، ملاک محقونیت دم و تحقق اسلام، اقرار به توحید و پذیرش رسالت پیامبر اکرم(ص) مىباشد.
قرآن کریم مسلمانان را از کافر انگاشتن هر که اظهار اسلام نماید، برحذر داشته است و در اینرابطه مىفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»(نساء، 94)؛
«اى کسانىکه ایمان آوردهاید! هنگامى که در راه خدا بیرون مىروید، بررسى کنید و به کسىکه براى شما تظاهر به اسلام مىنماید، نگویید که تو مؤمن نیستى».
همچنین پیامبر اکرم(ص) به صراحت از تکفیر نهى کرده است. چنانچه روایت شده است: «لما توفى رسول الله صلى الله علیه {و آله} و سلم، واستُخلف أبوبکر بعده، وکفر من کفر من العرب، قال عمر بن الخطاب لأبى بکر: کیف تقاتل الناسَ وقد قال رسول الله صلى الله علیه {و آله} و سلم: أُمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله، فمن قال لا إله إلا الله فقد عصم منى مالَه و نفسه إلا بحقه و حسابهم على الله تعالى» (ابوداود، 1426ق، ج2، ص93).
فقهاى عامه و امامیه با استناد به احادیث، نسبت دادن بىدلیل کفر به مسلمان را مستوجب تعزیر دانستهاند (شهید ثانى، 1403ق، ج9، ص175؛ الموسوعة الفقهیة، 1408ق، ج13، ص228؛ جزیرى، 1410ق، ج5، صص194و195). بهعنوان مثال مىتوان به حدیث امام صادق(ع) اشاره نمود که فرمود «إن اللعنة إذا خرجت من صاحبهاترددت بینه و بین الذى یلعن، فان وجدت مساغاً و إلا عادت إلى صاحبها وکان أحق بها، فاحذروا أن تلعنوا مؤمنا فیحل بکم» (مجلسى، 1410ق، ج69، صص208و209).
ناصر البانى محدث و ناقد مشهور اهلسنت، کتابى با عنوان «فتنة التکفیر» منتشر کرد. چاپ این کتاب با تقریظ بنباز و عثیمین، دو مفتى دیار حجاز همراه گردید. ناصر البانى، در نقد گروه شکرى مىنویسد: «تکفیر عاصیان، راه خوارج در گذشته بود و روش کسانىکه به راه آنها مىروند و برخى گروهها امروز از آنان پیروى مىکنند که ازجمله آنها، گروه «تکفیر و هجرت» است که نمونهاى از خوارج در عصر جدیدند. آنها حاکمان، اشخاص و جامعههاى اسلامى را تکفیر کردند» (البانى، 1418ق).
احترام به اهل قبله و حفظ خون و مال آنان در روایات و کتابهاى فقهى به تصریح ذکر شده است. شیخ محمد عبده، مفتى کشور مصر و شارح نهج البلاغه در تعریف اهل قبله مىنویسد: «اهل القبله من یعتقد بالله و صدق ما جاء به محمد(ص) و یصلى معنا الى قبلة واحدة» (عبده، بىتا، ج2، ص87). در صحیح بخارى نیز آمده است: «من شهد أن لا اله الا الله و استقبل قبلتنا و صلى صلاتنا و اکل ذبیحتنا فذلک المسلم، له ما للمسلم و علیه ما على المسلم» (ابنحجر، 1407ق، ج1، ص545).
در جریان جنگ جمل از حضرت على(ع) سؤال شد، آیا مخالفان شما کافر هستند؟ پاسخ فرمود: «آنان به احکام و نعمتها کفر ورزیدند، ولى کفرى که بسان کفر مشرکان نیست، مشرکانى که نبوت را منکر هستند و اقرار به اسلام ندارند و اگر آنان چنین بودند و کافر مىشدند، براى ما ازدواج با آنان حلال نبود و نه ذبحهاى آنها و نه آنچه بهجاى گذاشتهاند، براى ما حلال بود» (مغربى، 1385ق، ج1، ص 388).
امام خمینى(ره) در مورد مفهوم اسلام مىگوید: «اسلام عبارت است از شهادتین و به آن خون حفظ مىشود و احکام اجرا مىگردد. اگرچه ثواب براساس ایمان است... و به تحقیق آنچه در ماهیت اسلام وجود دارد، چیزى جز گواهى به وحدانیت و رسالت و اعتقاد به معاد نیست. بدون اشکال در دو مورد اول و احتمال اعتبار اخیر (قیامت) و گرچه به اجمال و در ماهیت اسلام چیز دیگرى معتبر نیست. در آن اعتقاد به ولایت و غیر آن، مساوى است. پس امامت از اصول مذهب است، نه از اصول دین» (خمینى، 1421ق، ج3، ص437).
فتواى بیشتر علماى اهلسنت هم عدم تکفیر مسلمانان است. صاحب مواقف، عبدالرحمن ایجى، درباره تکفیر اهل قبله مىنویسد: «جمهور المتکلمین و الفقهاء على انه لایکفر أحد من أهل القبله» (ایجى، 1325ش، ج8، ص339). ابنعمر از رسول خدا(ص) نقل مىکند که فرمود: «کفوا عن اهل لا اله الا الله لا تکفروهم بذنب من أکفر أهل لا اله الاّ الله فهو الى الکفر أقرب» (هیثمى، 1408ق، ج1، ص106).
غزالى در پرهیز از تکفیر، سخن درخور توجهى دارد. وى مىنویسد: «و آنچه شایسته است... پرهیز از تکفیر است، تا زمانى که براى آنراهى باشد؛ زیرا مباح دانستن خونها و اموال کسانىکه بهسوى قبله نماز مىگزارند و به روشنى شهادتین مىگویند، خطا است. اشتباه در رها کردن 1000 کافر براى ادامه زندگى آسانتر است از خطا در ریختن خون مسلمان با نیشتر حجامت و حال آنکه پیامبر فرمود: فرمان داده شدم که با مردم بجنگم تا لا اله الا الله محمد رسول الله بگویند. پس هرگاه آنرا گفتند از جهت خونها و اموالشان محفوظ هستند، مگر به حق» (غزالى، 1386ش، ص223).
پیشینه تکفیر در صدر اسلام
پیشینه تکفیر در جهان اسلام، به صدر اسلام بازمى گردد. برخى حوادث مهم تاریخ اسلام بهسبب تکفیر روى داده، همچنان که برخى رخدادهاى سیاسى و اجتماعى زمینه تکفیر را فراهم آورده است. ازجمله رویدادهاى مهم دوران پس از رحلت پیامبر اکرم، جنگهاى «ردّه» در زمان ابوبکر بود که در این جنگها دستگاه خلافت معارضانِ خود را کافر و خارج از دین خواند (ابناعثم، 1991م، ج1، ص15؛ سیوطى، 1974م، ج1، صص7169).
واقعه مهم تاریخى دیگر درباره تکفیر، غائله خوارج است. بسیارى از فرقههاى خوارج کسى را که مرتکب یکى از گناهان کبیره مىشد، تکفیر مىکردند (شهرستانى، 1967م، ج1، ص128). در مقابل، بعضى از مسلمانان، ازجمله برخى مذاهب اهلسنت، خوارج را تکفیر مىکردند (شوشترى، 1367ش، ج1، ص221).
حتى برخى از خلفا و اصحاب از تکفیر به دور نماندهاند. بهعنوان نمونه از زید بن ارقم سؤال شد، به چه سبب عثمان بن عفان (خلیفه سوم) را تکفیر نمودهاید؟ و او پاسخ داد: «بثلاث: جعل المال دولة بین الأغنیاء و جعل المهاجرین من أصحاب رسول الله صلى الله علیه {و آله} و سلم بمنزلة من حارب الله و رسوله و عمل بغیر کتاب الله» (ابنابى الحدید، 1404ق، ج3، ص51). همچنین مىتوان از تکفیر امیرالمؤمنین على(ع) توسط خوارج و نواصب نام برد (نهج البلاغه، 1379ش، ص241).
بنیادهاى تکفیر
براى بازیافتن سرنخ تکفیر نوین و بنیانهاى فکرى، اعتقادى، سیاسى و اجتماعى آن، باید به شخصیتها و مذاهبى که ریشه و آبشخور تکفیر نوین هستند، پرداخت که از کوزه همانتراود که در اوست. براى این منظور به بررسى و شناخت سه تفکر اصلى مىپردازیم: خوارج، ابنتیمیه و وهابیت.
1) خوارج
خوارج از گروههاى تندرو بودند و ویژگى مهم ایشان که مرتبط با موضوع این تحقیق مىباشد، تکفیر است. پیدایش گروه خوارج، به جریان جنگ صفین برمى گردد. در بحبوحه جنگ، معاویه که در آستانه شکست قطعى قرار گرفته بود، با مشورت عمرو بن عاص نیرنگ عجیبى زد و دستور داد قرآنرا بر نیزه کردند و ندا دادند که میان ما و شما قرآن داورى کند. این نیرنگ در گروههایى از سپاه امیرمؤمنان على(ع) کارگر افتاد و آنها خواستار توقف جنگ شدند و امیرمؤمنان(ع) را برخلاف میل، به پذیرش صلح و حکمیت وادار کردند.
وقتى امام به ناچار آنرا پذیرفت، آنها از نظر خود برگشتند و قبول حکمیت را گناهى بزرگ دانستند و به امام فشار آوردند که قرارداد خود را لغو کند و از گناهش توبه کند، همانگونه که آنها خود توبه کردند و شعار «لا حکم الا لله» سردادند، ولى امام از این کار خوددارى نمود و خوارج دست به شورش زدند (ابنمزاحم، 1382ق، ص315).
یکى از مسائل مهم اعتقادى که همزمان با پیدایش گروه خوارج، در جامعه مسلمانان مطرح شد و باعث درگیرىها و کشمکشهاى فکرى فراوانى گردید، این مسأله بود که آیا اسلام و ایمان تنها یک امر اعتقادى است و یا عمل کردن هم جزء آن است و بدون عمل، اسلام و ایمان تحقق نمىیابد؟
خوارج معتقد بودند مسلمانى که گناه کبیره از او سر مىزند، از اسلام خارج شده و کافر است، مگر اینکه توبه کند؛ زیرا به باور آنها میان ایمان و کفر واسطهاى نیست و عمل هم جزء ایمان است. بنابراین، گناه ایمان را از میان مىبرد و شخص کافر مىشود. عجیبتر اینکه خوارج معتقد بودند تمام گناهان، کبیره است و چیزى به نام گناه صغیره نداریم (قاضى عبدالجبار، 1965م، ص632).
عقیده افراطى خوارج در مورد مرتکبان کبائر و تکفیر مسلمانان، آثار ویرانگرى در جامعه اسلامى به بار آورد و سبب شد که آنها با بهانههاى واهى خون مسلمانان را بریزند. آنها که خود را نمایندگان اسلام مىدانستند، هر مسلمانى را که با آنها هم عقیده نبود، تکفیر مىکردند و خون او را مىریختند. یک نمونه آن داستان عبدالله بن خباب صحابى پیامبر بود که وقتى با خوارج روبهرو شد، به جرم اینکه گفت على بن ابى طالب به دین خدا از شما آگاهتر است، او و زن حاملهاش را کشتند (طبرى، 1408ق، ج4، ص60). همچنین آنها در راه نهروان، به دو نفر برخوردند که یک نفرشان مسلمان بود و دیگرى نصرانى، آن مسلمان را که با عقیده آنها موافق نبود، کشتند، ولى نصرانى را رها کرده و از او خواستند که شرایط ذمّه را رعایت کند (ابنعبدربه، 1407ق، ج2، ص234). خوارج حتى به تکفیر مسلمانان غیر خود کفایت نمىکردند، بلکه با آنها رفتارى مانند رفتار پیامبر با کفار جزیرة العرب داشتند که یا باید عقیده آنها را بپذیرند و یا کشته شوند (همان، ج1، ص264). این آغاز تکفیر عملى و کشتار گسترده مسلمانان به جرم اختلاف عقیده بود.
2) ابنتیمیه
ابنتیمیه از علماى حنبلى، در 10 ربیع الاول سال 661ق در خانه و دودمانى از مشایخ حنبلى در شهر حران از بلاد شام، متولد گشت (کتبى، بىتا، ص74). علماى عامه در مورد ابنتیمیه نظرات متفاوتى را اعلام داشتهاند. هرچند بسیارى از آنها موضعگیرى مثبت و خوش بینانهاى نسبت به وى ابراز نداشتهاند، اما برخى نیز همچون شاگردش ابنقیم وى را مدح کرده و حتى در حمایت و جانبدارى از او، کتابهایى به رشته تحریر درآوردهاند. ازجمله مىتوان به کتابهاى «قصیده نونیه» ابنقیم و «العقود الدریه فى مناقب ابنتیمیه» ابنعبدالهادى اشاره کرد.
بسیارى از علما اعتراضهاى جدى به وى داشته و افکار و روشهاى ناصحیح او را مورد نکوهش و سرزنش قرار دادهاند. ابنحجر هیثمى مردم را از اینکه متوجه کتب ابنتیمیه و یا شاگردش ابنقیم شوند، برحذر داشته و در کتاب خود چنین مىنویسد: «ابنتیمیه ازجمله کسانى است که هواى نفس خود را خداى خود کرده و خداوند نیز وى را گمراه کرده است» (ابنحجر هیثمى، 1407ق، ص203). ایشان در بخشى دیگر از کتاب مىنویسد: «خداوند ابنتیمیه را کور و خوار و گمراه ساخته است و تمام کسانىکه فساد احوال و کذب اقوال او را روشن کردهاند، به این مطلب تصریح دارند» (همان، ص114).
همچنین ابوبکر تقىالدین حصنى دمشقى در کتاب «دفع الشبه عن الرسول و الرساله» نوشته است: «من در گفتههاى این فرد خبیث که در قلبش مرض گمراهى نهفته است، نگاه کردم، او کسى است که براى فتنهانگیزى بهدنبال متشابهات قرآن و سنت رفته است و عدهاى از عوام از او تبعیت کردهاند و نیز برخى از غیر عوام که خداوند هلاکت آنها را اراده کرده است» (حصنى دمشقى، 1416ق، ص83).
ابنحجر عسقلانى از علماى معروف اهلسنت مىگوید: «برخى از علما او را به زندقه و کفر و برخى نیز به نفاق محکوم کردهاند؛ زیرا درباره على(ع) سخنانى بیان داشته مانند اینکه مىگوید: على(ع) براى ریاست جنگید، نه براى دیانت. او على(ع) را در چندین مورد به خطا و مخالفت با نص کتاب محکوم کرده و این چنین نفاق خویش را محرز ساخته است». (ابنحجر، بىتا، ج2، ص71)؛ زیرا از سخنان گوهربار رسول خدا است که فرمود: «یا على لایبغضک الا منافق» (همان، ج1، ص155).
عقاید ابنتیمیه
از آنجا که تکفیرىها بهویژه وهابیت و در رأس آنها محمد بن عبدالوهاب اندیشهها و افکار خود را از ابنتیمیه به ارث بردهاند، بنابراین شناخت هرچند کوتاه افکار و باورهاى ابنتیمیه ضرورى به نظر مىرسد. وى در خصوص مسائلى چون زیارت قبر اوصیا و اولیا، شفاعت، ساختن و تزئین قبور، برپایى مجالس براى بزرگان دین، تبرک و توسل جستن به ایشان، سوگند یاد کردن به غیر نام خداوند، رؤیت حق تعالى و... نظرات خاصى ارائه کرده است که به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1. زیارت قبر پیامبر(ص)
ابنتیمیه پارهاى از اعمالى را که عموم مسلمانان جایز و حتى مستحب مىدانند، سبب خروج از دین مىداند. بهعنوان مثال معتقد است که هرکس صرفاً به قصد زیارت قبر پیامبر به مدینه رود از دین رسول الله خارج گشته است (ابنتیمیه، الرد على الاخنائى، بىتا، ص18). بنابراین وى مردم را از زیارت قبر پیامبر(ص) و دیگر قبرها منع کرده و آنرا حرام مىدانسته است (امین، 1347ق، ص459). وى معتقد است که سفر براى زیارت قبر پیامبر، سفر معصیت مىباشد و به همین جهت باید نماز را در سفر تمام خواند و قصر نماز جایز نیست (ابنتیمیه، الرد على الاخنائى، بىتا، ص27).
ابنتیمیه بر این باور است اگر کسى از زیارت قبر پیامبر(ص) قصد دعا و سلام نداشته باشد، بلکه منظور او طلب حاجت از پیامبر(ص) باشد و براى این منظور نزد قبر مطهر، صداى خویش را بلند کند، چنین کسى رسول خدا را آزار داده و به خدا شرک آورده و به خود ستم روا داشته است (ابنتیمیه، الجواب الباهر فى زوار المقابر، بىتا، ص50). همچنین معتقد است هرکس سفر براى زیارت قبور انبیا و صالحان را عبادت بداند، عقیده او مخالف سنت پیامبر و برخلاف اجماع مسلمانان است (ابنتیمیه، الرد على الاخنائى، بىتا، ص30).
2. ساختن و تزئین قبور
ابنتیمیه و طرفدارانش اعتقاد دارند که ساختن قبور و تزئین آن ممنوع و حرام است. وى در اینرابطه چنین مىگوید: «مسجد فقط براى عبادت خدا بنا مىشود و نمىتوان نزد قبور مخلوقان و به احترام ایشان مسجدى بنا کرد و یا بهسوى قبرهایشان و به قصد زیارت مسافرت نمود» (ابنتیمیه، الجواب الباهر فى زوار المقابر، بىتا، ص38).
او همچنین در مورد قبرستان بقیع و قبرهاى موجود در آن اعتقاد دارد اگر امورى از قبیل دعا، تضرع، طلب حاجت، استغاثه و امثال آن نزد قبور انجام گیرد، باید منع و آنچه بهعنوان مسجد در اطراف قبرها بنا گردیده، باید ویران شود و اگر بازهم امور مذکور تکرار شود، لازم است اثر قبر محو شده و هیچ نشانى از آن باقى نماند (ابنتیمیه، الرد على الاخنائى، بىتا، ص99).
ابنقیم، شاگرد متعصب ابنتیمیه به پیروى از استاد خود، در این باره چنین مىنویسد: لازم است ضریح و اماکن ساخته شده بر روى قبرها، ویران شوند؛ زیرا بهعنوان بتها و طاغوتها و بدون آنکه خداوند عبادت شود، مورد پرستش قرار مىگیرند. بنابراین هنگامى که توانایى بر ویران نمودن این قبور حاصل شد، حتى یک روز نیز نباید تأمل کرد، بلکه آن قبرها را باید ویران نمود؛ زیرا به منزله بت لات و عزى و بزرگترین شرکها محسوب مىگردد (ابنقیم، بىتا، ص661). بدینترتیب مشخص مىگردد که نه تنها با ساخت قبور موافقت نمىشود، بلکه دستور تخریب و محو آثار قبور بهویژه قبور صالحان نیز صادر مىگردد.
این همان اندیشهاى است که مىبینیم امروزه گروه تکفیرى داعش را بر تخریب مقابر انبیا و صالحان سوق داده است. تخریب مقبره حجر بن عدى صحابه بزرگوار پیامبر اکرم(ص) از این دست جنایات است که ریشه در افکار ابنتیمیه دارد.
3. انجام مراسم مذهبى در کنار قبور
او معتقد است که انجام مراسم مذهبى ازجمله دعا و اقامه نماز در کنار قبر صالحان ممنوع است و باید از آن جلوگیرى به عمل آید. ابنتیمیه براى توجیه اعتقاد خود چنین مىنویسد: «اصحاب هنگامى که نزد قبر رسول اکرم(ص) مىآمدند، به او سلام مىکردند، اما هنگامى که مىخواستند دعا کنند، روى خود را از قبر آن حضرت برگردانده و به طرف قبله متوجه مىشدند و هیچیک از اصحاب سلف نگفته است که برپایى نماز در کنار قبور، مستحب و از هر کار دیگرى با فضیلتتر است»(طبسى، 1420ق، ص145). بنابراین وى برپایى و اقامه هر نمازى را بهجز نماز میت، نزد قبور ممنوع و نامشروع مىداند (ابنقیم، 1374ق، ص347).
4. برپایى جشن یا عزادارى به مناسبت بزرگداشت بزرگان دین
ابنتیمیه برپایى جشنها بهمنظور بزرگداشت میلاد معصومان و صالحان را نوعى بدعت مىپندارد و مىگوید: «برپایى جشن به مناسبت ولادت پیامبر امرى حادث است و اصالتى ندارد و ازجمله امورى است که پیشینیان به آن همت نگماردهاند و هیچکس نه از اهلبیت و نه دیگران چنین ایامى را جشن نگرفته است، بلکه اینگونه اعمال ازجمله کارهایى است که یهودیان و مسیحیان به مناسبت ایام خاص خود انجام مىدهند» (ابنتیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، بىتا، ص293).
همین امر باعث شده است تکفیرىها در سوریه و عراق به کشتار مردمى که به این نوع مراسمها مىروند، اقدام نمایند که نمونه آن کشتار شیعیان شرکتکننده در جشن نیمه شعبان در مصر در سال 1392 و قتل شیخ حسن شحاته است.
5. عدم شرکت در نماز جماعت
ابنتیمیه معتقد است اگر کسى همسایه مسجدى باشد، اما بهخاطر وضع شغلى و کسب خود نتواند در نماز حاضر شود، در صورت عدم توبه باید او را کشت (ابنتیمیه، الفتاوى الکبرى، بىتا، ص366).
6. رؤیت و حرکت و جابهجایى خداوند
ابنتیمیه و شاگردش ابنقیم جوزیه ازجمله کسانى هستند که به رؤیت خداوند اعتقاد داشته و به تفصیل در این باره استدلال کردهاند. ابنتیمیه علاوه بر قائل بودن بهوجود مکان براى خداوند و رؤیت او، به حرکت و جابهجایى خداوند نیز اعتقاد دارد.
در این باره ابنبطوطه ضمن توصیف دمشق در کتاب خود یادآور مىشود: «روزى ابنتیمیه در مسجد جامع دمشق مشغول وعظ و خطابه بود که این جمله را در لابهلاى سخنانش به میان آورد: «ان الله ینزل الى سماء الدنیا کنزولى هذا»؛ یعنى خداوند به آسمان دنیا فرود مىآید، مانند این فرود آمدن من، سپس ابنتیمیه از منبر به پایین فرود آمد» (ابنبطوطه، 1405ق، ص57).
7. سجاده انداختن براى نماز
وى سجاده انداختن براى اقامه نماز را نوعى بدعت مىداند و در اینرابطه چنین مىگوید: «اگر مقصود نمازگزار، این باشد که بر روى سجاده نماز بخواند، این کار برخلاف سنت سلف، از مهاجران، انصار و تابعان است؛ زیرا آنها بر روى زمین، نماز مىگزارند و هیچیک سجادهاى مخصوص نماز نداشتهاند. مالک گفته است که سجاده انداختن براى نماز بدعت است» (ابنتیمیه، الفتاوى الکبرى، بىتا، ص33). وى همچنین مىگوید: «پیامبر بر روى سجاده نماز نمىخواند و صحابه نیز هم با پاى برهنه و هم با کفش نماز مىگزاردند» (همان، ص131).
8. سوگند به غیر خداوند
درباره سوگند به غیر خداوند ابنتیمیه این عقیده را ارائه کرده است: «اتفاق نظر علما بر آن است که سوگند به مخلوقات باعظمت مثل عرش، کرسى، کعبه و ملائکه جایز نیست» (ابنتیمیه، الجواب الباهر فى زوار المقابر، بىتا، ص22)، بلکه معتقد است سوگند به غیر خدا از گناهان کبیره است و هرکس به غیر خدا سوگند یاد کند، در واقع به خداوند شرک آورده است (ابنقیم، 1374ق، ص403).
9. تبرک
ابنتیمیه و مریدانش، تبرک جستن و بوسه بر قبور شریفه و اظهار ارادت به صاحبان آن قبور را حرام دانسته و اشخاصى را که مبادرت به این امر کنند، کافر و مشرک خطاب مىکنند. ابنتیمیه در این باره چنین اظهار نظر مىکند: «کسىکه نزد قبر پیامبر(ص) یا فرد صالحى بیاید و نسبت به آن مزار تبرک جوید، به قصد آنکه مثلاً مرضش شفا یابد و یا قرضش ادا گردد و یا در زندگىاش فرج و برکتى حاصل آید، بهطور آشکارا مشرک شده است و باید توبه کند، در غیر این صورت باید کشته شود» (امین، 1347ق، ص214).
10. بىاحترامى به اهلبیت(ع)
وى ضدیّت خود با مذهب تشیع را رسماً آشکار کرده و از این رو است که شیعیان را رافضى مىخواند و در مخالفت خود با ایشان تا آنجا پیش مىرود که مىگوید: «على(ع) در بسیارى از موارد اشتباه داشته است» (ابنحجر، بىتا، ص164) و یا در مورد حضرت سیدالشهدا(ع) چنین پرده درى مىکند: «حسین بهسبب ایجاد فتنه و شرى بزرگ بر یزید خروج کرد و یزید نمىخواست وى را بکشد، اما به جهت حفظ ملک و پادشاهى خود، مجبور به چنین کارى گشت» (ابنتیمیه، 1406ق، ص207) و مىگوید: یزید را نباید مورد لعن و نفرین قرار داد (ابنتیمیه، 1400ق، ص252).
با اندک نظرى مىتوان اندیشههاى ابنتیمیه را دقیقاً در اندیشهها و رفتار وحشیانه تفکرات گروههاى نوین افراطى و تکفیرى مشاهده نمود.
3) وهابیت
اساسىترین پایه اندیشه تکفیر و گروههاى افراطى نوین، وهابیت است. بنیاد مذهب وهابیت در سرزمین عربستان و در شهر نجد ((3. نجد، سرزمین پهناورى است که در بالاى آن تهامه و یمن و در پایین آن عراق و شام قرار دارد (غربال، بىتا، ج2، ص1968؛ فرید وجدى، 1971م، ج10، ص869). )) پایه ریزى شده است. محمد بن عبدالوهاب، مؤسس فرقه وهابیت به سال 1111ق (امین، 1347ق، ص3) و به قولى در سال 1115ق (آلوسى، 1347ق، ص113)، در «عینیه» یکى از شهرهاى سرزمین نجد تولد یافت (فرید وجدى، 1971م، ص871).
عدهاى بر این باورند که این فرقه را «وهابیت» و نه «محمدیه» نامیدهاند، تا با پیروان راستین و حقیقى رسول اکرم(ص) مشتبه نشوند (فقیهى، 1377ش، ص17)، اما خود وهابیان این نسبت را نمىپذیرند و معتقدند که دشمنان ایشان این نسبت را به آنان اطلاق کردهاند (آلوسى، 1347ق، ص111). پیدا و آشکار است که نسبت دادن حسد و دشمنى به مخالفان این فرقه، روشى براى سرکوب کردن منطق قوى ایشان، بهدست وهابیان بوده است.
فرید وجدى از معاصران در این باره چنین اظهار نظر مىکند: «به پیروان محمد بن عبدالوهاب، از روى حسد و دشمنى، بهجاى آنکه بگویند: محمدیه، مىگویند: وهابیت و این بدین خاطر است که دیگر مذاهب و فرق به جاهلان بقبولانند که وهابیان، بدعتگذار و گمراه مىباشند» (فرید وجدى، 1971م، ص871).
سرگذشت محمد بن عبدالوهاب
محمد بن عبدالوهاب، از همان دوران کودکى به مطالعه کتب دینى علاقهمند گشت و در «نجد» فقه حنبلى را نزد پدر آموخت. اما از آغاز جوانى بسیارى از اعمال مذهبى مردم را زشت مىشمرد. وى توسل مردم به پیامبر اکرم(ص) را در کنار قبر آن حضرت انکار نمود. در سالهاى بعد و در سفرهاى خود که به مکه، مدینه، بصره، شام و دیگر شهرها داشت، مقدسات مذهبى مردم را به سخره گرفت و عملاً در مقابل آن موضعگیرى کرد (سبحانى، 1380ش، ص24).
از همان زمان که محمد بن عبدالوهاب، عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرفتن آن دعوت نمود، عدهاى از علما به مخالفت با عقاید او پرداختند. نخستین کسانىکه بهشدت با افکار او به ستیزه برخاستند، پدرش عبدالوهاب و برادرش سلیمان بودند (امین، 1347ق، ص3).
عبدالوهاب از علماى صالح مکه بود. وى زمانى که آثار گمراهى و ضلالت را در رفتار و گفتار پسر خود مشاهده نمود، وى را سرزنش کرده و مردم را از پیروىاش برحذر داشت. برادرش سلیمان نیز از بدعتهاى او انتقاد مىکرد و بر وى خرده مىگرفت و سرانجام کتابى به نام «الصواعق الالهیه فى الرد على الوهابیه» در رد افکار برادر خویش تهیه نمود (امین، 1376ش، ص3).
روزى شیخ سلیمان (برادر محمد بن عبدالوهاب) از شیخ محمد پرسید: ارکان اسلام چند تا است؟ گفت: پنج تا است. سلیمان گفت: تو آنرا شش تا کردهاى، ششمى این است که هرکس از تو پیروى نکند، کافر است (زینى دحلان، الدرر السنیه فى الرد على الوهابیه، 1396ق، ص39).
محمد بن عبدالوهاب با استفاده از قدرت حکومت، افکار خود راترویج و پیروانى را گرد خویش جمع نمود. با مسلمانانى که از عقاید او پیروى نمىکردند، معامله کافر حربى مىکرد و براى جان و ناموس آنها ارزشى قائل نبود (سبحانى، 1380ش، ص26). پس از آنکه وهابیان به کمک آل سعود بر تمام شبه جزیره عربستان تسلط یافتند، روزهاى پیاپى مردم مکه را توبه مىدادند و آنها را از کارهایى که به اعتقاد ایشان، شرک بود، از قبیل توسل و زیارت قبور برحذر مىداشتند (زینى دحلان، فتنة الوهابیه، 1396ق، ص72). ویرانسازى گورها و قبرستانهاى شهرهاى مقدس مکه و مدینه، بهویژه قبرستان بقیع، از دیگر اقدامات ایشان بوده است (صلاحالدین، 1390ق، ص92).
وهابیان علاوه بر نابودى و ویرانسازى مقابر، نسبت به کشتن شیعیان در مناطق شیعه نشین از هیچ اقدامى فروگذار نکردند. سید محمدجواد عاملى در کتاب «مفتاح الکرامه» در خصوص تعرّض به نوامیس مسلمانان و کشتار ایشان توسط فرق وهابیت چنین نوشته است: «دل در نگرانى و اضطراب بود؛ زیرا اعراب عنیزه که وهابى هستند، اطراف نجف اشرف و کربلاى حسینى را احاطه کردهاند. راهها را بسته و زوار سیدالشهدا را که به شهرهاى خود بازمىگشتند، غارت نموده و بسیارى را به قتل رساندهاند (عاملى، بىتا، ج7، ص653).
عقاید محمد بن عبدالوهاب
1. تکفیر
او مسلمانان عصر خویش و ماقبل خویش را بدتر از کفار قریش شمرده و چهرهای مشرکانه و بدعت پیشه از آنانترسیم کرده است: «شب و روز به درگاه خداوند سبحان دعا مىکردند. سپس برخى از آنها از ملائکه درخواست مىکردند بهسبب پاکى و قربشان نزد خدا، از خداوند برایشان طلب آمرزش کنند. یا شخص صالحى مثل لات یا پیامبرى مانند عیسى را عبادت مىکردند و دانستى که پیامبر(ص) بهسبب این شرک با آنان جنگید و به اخلاص در عبادت دعوتشان کرد. بنابراین پیامبر(ص) با آنان جنگید، تا همه دعاها، نذرها، قربانىها، استغاثهها و عبادات براى خدا باشد» (عثمین، 1426ق، ج10، صص3634). سپس او به وصف صریح مسلمانان عصر خویش پرداخته، مىگوید: «کسانىکه پیامبر با آنان نبرد کرد، از جهت عقل، بهتر بودند و شرک آنها ضعیفتر از اینان بود» (همان، ج10، ص104).
محمد بن عبدالوهاب در موارد بسیارى ادعا کرده است که اکثر اهالى نجد و حجاز منکر قیامت هستند و در هر شهرى از شهرهاى نجد بتى وجود دارد که بهجاى خدا پرستش مىشود. همچنین او در نامهاى خطاب به ابنعبداللطیف متذکر مىشود که آنان انسان و سنگ را مىپرستند. او بیان مىدارد: هیچیک از اهل علم را نمىشناسد که با دیدگاه او مخالف باشند، مگر کسانىکه به جبت و طاغوت ایمان دارند. او علماى شهر ابنعبداللطیف را مشکوک به شرک اکبر معرفى مىکند، بلکه او را متهم کرده است که دیگران را به شرک اکبر فرامى خواند (همان، ج10، صص5443).
عبدالعزیز بنباز یکى از مفتیان بزرگ عربستان بود که ریاست مجلس علماى عربستان سعودى را بر عهده داشت و سالیان مدید منصب قضاوت را در شهر خرج عهدهدار بود. او رئیس دانشگاه مدینه منوره نیز بود. از سخنرانىهاى وى که در زمینههاى مختلف ایراد شده، کتب متعددى فراهم شده است. او نیز اهالى نجد را قبل از دعوت محمد بن عبدالوهاب چنین وصف مىکند: «اهالى نجد قبل از دعوت محمد بن عبدالوهاب حالتى را سپرى مىکردند که مورد رضایت هیچ مؤمنى نبود، شرک اکبر در تمام نجد انتشار یافته بود؛... اجنه را فرامى خواندند و آنان را به یارى مىطلبیدند و براى آنان قربانى مىکردند و قربانى را در گوشههاى خانه قرار مىدادند، تا از شر آنان محفوظ بمانند و اینگونه اعمال در شهرهاى دیگر مانند مکه، مدینه، یمن و... نیز صورت مىگرفت» (بنباز، 1385ق، ص13).
در نقد تکفیرگرایى وهابیت به نظر دو نفر از علماى اهلسنت اشاره مىشود:
سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد و از فقهاى حنبلى مىگوید: «پیامبر(ص) خبر داده است که این امت تا ابد در راه راست خواهد ماند و هرگز منحرف نخواهد شد. پس معلوم مىشود این امورى که بهسبب آنها مسلمانان را تکفیر مىکنید، پیوسته در زمانهاى قدیم وجود داشته و در بلاد مسلمانان شایع بوده است. پس اگر اینان بت باشند و کارهایى که مردم در برابر آنان انجام مىدهند، بت پرستى محسوب شوند، پس امر این امت مستقیم نمانده و منحرف گشته است» (سلیمان بن عبدالوهاب، 1420ق، ص5).
محمد بن عبدالرحمن (11641100ق) کتابى با نام «تهکم المقلدین فى مدعى تجدید الدین» در ردّ محمد بن عبدالوهاب نگاشته است. وى در نامهاى خطاب به ابنمعمر، امت پیامبر را مصون از هر لغزشى و تنقیص و تحقیر این امت را فریبکارى مىداند. او مىگوید: «و به تحقیق عصمت و مصونیت امت پیامبر از لغزش و گناه، با ادله و براهین قطعى ثابت گشته و هرکس عصمت این امت را نفى کند، خود به کفر نزدیکتر است» (عبداللطیف، 1409ق، ص219).
2. برخورد تند با مردم
زینى دحلان مىنویسد: «ازجمله کارهاى زشت محمد بن عبدالوهاب این بود که چون مردم را از زیارت قبر پیامبر(ص) منع کرد، عدهاى از مردم احسا عازم زیارت رسول خدا(ص) شدند، شیخ محمد از این امر باخبر شد و چون عبور آن مردم از درعیه (مقر محمد بن عبدالوهاب) بود، در آنجا جلو آنها را گرفتند و به دستور وى ریش همه آنها راتراشیدند و در فاصله درعیه تا احسا، آنها را وارونه سوار مرکبهایشان کردند و به شهرشان برگرداندند» (زینى دحلان، الدرر السنیه فى الرد على الوهابیه، 1396ق، ص40).
نتیجه
1. تکفیر سایر مسلمانان چه در قالب حکم به کفر و چه در قالب مقابلههاى عملى و رفتارهاى خشونتآمیز، فاجعه شومى است که ریشه در تئورى پردازىهاى تفکرات افراطى دارد.
2. در منابع روایى فریقین و سیره اهلبیت(ع) بهشدت چنین رفتارهایى نفى و بر لزوم رعایت حرمت اهل قبله یعنى هرکس قائل به توحید و نبوت باشد، تصریح شده است.
3. خوارج بنیانگذاران رسمى تکفیر بهطور گسترده بودند. گرچه در زمان خلیفه اول نیز در جریان ردّه نمونه
تکفیر را مشاهده مىنماییم.
4. ابن تیمیه را مىتوان احیاکننده اندیشه تکفیر در جهان اسلام پس از فراغت نسبى از این رفتارها دانست؛ زیرا وى بر لزوم سرکوب هرکس عقیده مخالف داشته باشد، تأکید نموده و بسیارى از شعائر و مراسمهاى رایج در میان مسلمانان را مورد انتقاد قرار داده است.
5. سرسلسله تکفیر نوین را باید محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار فرقه وهابیت دانست. از وى حکم به کفر تا رفتارهاى خشنى نقل شده است. او الگوى ناپسندى براى گروههاى افراطى گردیده است.